اوّلِ اوّل
مثل هر ماه، عليرضا زودتر از من آمده بود. به موقع سوار مينيبوس تهران شديم. هميشه قبل از...
در آن شب برفی
ساعت چهار بعد از ظهر روز سه شنبه بود. برف شديدى مىباريد. محوطه دانشگاه يكپارچه سفيد شده بود....
يه قُلُپ آب
داشتيم بر ميگشتيم عقب. سر راه ديديم ده ـ دوازده نفري افتادهاند روي زمين. از بچهها...
گفتگو در پارك
صبح جمعهاي بود، حسن كه دانشآموز كلاس ششم است در پارك مقابل خانهشان روي صندلي نش...
اولین حضور در مسجد و نماز امام زمان (عج)
پس از زيارت حضرت معصومه سلام الله عليها سوار اتوبوس شديم و به طرف مسجد مقدس جمکران حرکت کرديم. از...
من راننده تريلي هستم!
آقاي مالك رضايي از بچه هاي جنگ و جانباز دفاع مقدس است. او به اقتضاي شغلش كه رانندگي است، 74 ماه در...
اين پولهاي زياد
سيد ايستاد و گوش داد. شيخ زين العابدين گفت: «شما انسان بزرگوار و سخاوتمندي هستيد. از كمك به آ...
سفري براي آن سفر كرده
وقتي با خبر شدم براي بار ديگر، توفيق سفر به سرزمين وحي نصيبم گرديده، نميداني چه حالخوشي...
آخرين لحظات و آغازين ساعات
گفتم: «آقا! بعد از رحلت شما چه كسى جانشين شما خواهد بود؟» فرمود: «آن كس كه پاسخ ن...
غروب زندان
مرا از مدينه بيرون کشيدند در حالي که مهلت خداحافظي نيافتم. فرصت وداع به من داده نشد. دلم در گوشة مد...