logo ارائه مقالات و محتوای مهدوی
تحلیل میشل فوکو از انقلاب اسلامی ایران

مقدمه:
میشل فوکو، فیلسوف، متفکر و مورخ فقید فرانسوی (1984-1926)، فارغ التحصیل فلسفه از اکول نرمال سوپریور در دانشگاه سوربن پاریس، مدتی مدیریت انستیتوی فرانسه در دانشگاه ها مبورگ آلمان و انستیتوی فلسفه در دانشکدة ادبیات دانشگاه کلرمون ـ فران در فرانسه را برعهده داشت. گفتاری که در زیر ترجمه آن از نظرتان خواهد گذشت برگرفته از کتاب لارنس دی. کیتزمن تحت عنوان میشل فوکو: سیاست، فلسفه، فرهنگ: گزیده مصاحبه ها و مقالات 1984-1977 است. این مصاحبه تحت عنوان «ایران؛ روح دنیای فاقد روح» توسط کلر بریر و پی یر بلانشه و به زبان فرانسه صورت گرفت و در سال 1979 در پاریس به چاپ رسید. این مصاحبه از روی متن ترجمه انگلیسی آن که توسط آلن شریدان صورت گرفت، به فارسی برگردانده شد. آنچه که می آید بخشی از مصاحبه یاد شده است که به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی تقدیم شما خوانندگان عزیز می شود.[1]

پی یر بلانشه: آنچه مایه شگفتی و حیرت من شد قیام و خیزش یک پارچه کل یک ملت است. می گویم کل. برای نمونه اگر تظاهرات عظیم عاشورا را در نظر بگیرید و ارقام را جمع بزنید: تازه کودکان، افراد ناتوان، افراد مسن و بخشی از زنانی را که در خانه ماندند کنار بگذارید و آنها را به حساب نیاورید، خواهید دید که کل جمعیت تهران به خیابان ها ریخته بودند و فریاد «مرگ بر شاه» را سر داده بودند، به استثنای مشتی آدم های انگل که در حقیقت از قِبَل رژیم ارتزاق می کردند. حتی افرادی که مدت ها با رژیم بودند و تا یک ماه پیش طرفدار سلطنت مشروطه بودند، نیز فریاد «مرگ بر شاه» را سر دادند. این لحظه حیرت آور بی نظیری بود که باید بماند. البته بدیهی است که بعداً امور سر و سامان خواهند گرفت و اقشار و طبقات مختلفی پیدا خواهند شد.

فوکو: در بین ویژگی های این رخداد انقلابی به این حقیقت باید اشاره کرد که این انقلاب، یک اراده مطلقاً جمعی را به منصه ظهور رسانیده است و در تاریخ، ملت های معدودی به چنین موفقیتی دست یافتند. اراده جمعی، اسطوره ای است سیاسی که حقوق دانان و فلاسفه، سعی دارند به کمک آن به تحلیل یا توجیه نهادها، تأسیسات و غیره بپردازند. یک ابزار تئوریک است، کسی تاکنون «اراده جمعی» را به عینه مشاهده یا لمس نکرده است، و من شخصاً فکر می کردم که اراده جمعی، مقوله ای مانند خدا، یا روح است، چیزی که هرگز نمی توان آن را به چشم دید. نمی دانم با نظر من موافقید یا خیر، ولی ما در تهران و در سراسر ایران اراده جمعی یک ملت را به وضوح مشاهده کردیم. خوب با این توصیف شما باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورید، این چیزی نیست که هر روز رخ دهد. وانگهی (و در اینجا می توان از معنای سیاسی) امام [خمینی صحبت کرد] این اراده جمعی معطوف یک هدف، یک آماج و فقط یکی، آن هم هزیمت شاه بود. این اراده جمعی که در تئوری های ما، همواره جنبه عام و کلی دارد، در ایران هدفی کاملاً روشن و خاص برای خود پیدا کرده است و از این رو ناگهان سر از تاریخ درآورده است. البته در مبارزات استقلال طلبانه و در جنگ های ضد استعماری، می توان پدیده های مشابهی یافت. در ایران احساسات ملی بسیار نیرومند است: نفی انقیاد و تسلیم در برابر بیگانگان، نفرت در قبال غارت و چپاول منابع ملی، طرد سیاست خارجی وابسته، مخالفت با دخالت همه جانبه و آشکار آمریکا، جملگی عناصر شاخص در معرفی شاه به عنوان عامل غرب بوده اند. لیکن به اعتقاد من، احساس ملی تنها یکی از عوامل و عناصر سازنده انکار رادیکال تری نزد این ملت بود: انکار و طرد نه تنها بیگانگان، بلکه انکار تمام آنچه که سال ها و قرن ها سرنوشت سیاسی وی را رقم زده بود.

پی یر بلانشه: ما در سال 1967، در اوج دوران لین پیائو به چین رفتیم، در آن ایام نیز این احساس را داشتیم که در آنجا این اراده جمعی حضور دارد. در هر حال چیز بسیار نیرومندی در شرف وقوع بود، تمایلی بسیار عمیق از سوی کل ملت چین، مثلاً در خصوص روابط میان شهر و روستا، روشنفکران وکارگران یدی، به بیان دیگر راجع به تمام مسائلی که امروزه در چین به شیوه مرسوم سنتی حل و فصل شده اند. در پکن این احساس را داشتیم که چینی ها در شرف تکوین ملتی «در حال ادغام» بودند. بعدها متوجه شدیم که تا حدودی از چینی ها فریب خورده بودیم. این نیز درست است که تا حدودی ما خودمان باعث فریب خود شدیم و به همین دلیل است که بعضاً تردید داریم که در مورد ایران دست خوش احساسات و هیجانات شویم. به هر حال بین کاریزمای مائوتسه تونگ و [امام]خمینی وجه مشترکی وجود دارد، بین نحوه سخن گفتن مبارزان جوان مسلمان از [امام]خمینی و نحوه حرف زدن اعضای گارد سرخ از مائو چیز مشترکی به چشم می خورد.

فوکو: مع ذلک، انقلاب فرهنگی یقیناً به عنوان مبارزه ای بین عناصر معینی از ملت و عناصر معین دیگر، عناصر معینی در حزب و عناصری دیگر، یا بین ملت و حزب و... مطرح شد؛ اما آنچه اکنون در ایران مایه شگفتی و حیرت من می شود این است که مبارزه یا اختلافی بین عناصر مختلف به چشم نمی خورد. آنچه مایه زیبایی، گیرایی و در عین حال جاذبه انقلاب ایران می شود این است که تنها یک صف بندی و یک رویارویی وجود دارد: صف بندی بین کل ملت و دولتی که با تسلیحات و نیروی انتظامی خود این ملت را تهدید می کند. نیازی نبود که آدم خیلی دور برود، بلافاصله در یک سوی کل اراده ملت را می دید و در سمت دیگر مسلسل ها را. مردم تظاهرات می کردند، تانک ها می رسیدند. تظاهرات تکرار می شد، مسلسل ها مجدداً به روی مردم آتش می گشودند؛ و این کار تقریباً به طور یکسان و البته هر بار با شدت بیشتر ولی بدون کم ترین تغییری در شکل یا ماهیت آن، تکرار می شد. این تکرار تظاهرات است. خوانندگان مطبوعات و نشریات غربی باید خیلی زود از آن خسته شده باشند. آه، باز هم تظاهراتی دیگر در ایران! ولی من معتقدم که تظاهرات حتی صرف تکرار آن، معنای سیاسی عظیمی داشت. خود واژه تظاهرات را باید به طور دقیق و عینی در نظر گرفت: ملتی بدون خستگی اراده خود را تظاهر می کرد (به نمایش می گذاشت).

البته تنها به خاطر تظاهرات نبود که شاه مملکت را ترک کرد؛ ولی نمی توان منکر این واقعیت شد که یک علت خروج شاه از کشور این بود که وی در مقابل نوعی انکار و طرد تظاهر شده بی وقفه ای قرار گرفته بود. در این تظاهرات بین کنش جمعی، مراسم و آیین های مذهبی، و تجلی حقوق عمومی نوعی پیوند وجود داشت. این بیشتر شبیه تراژدی های یونانی است که در آنها مراسم و آیین های دسته جمعی و تأکید بر مبانی حقوقی دوشادوش هم پیش می روند. در خیابان های تهران نوعی اقدام یا نمایش اجرا می شد، نمایش سیاسی و حقوقی که به طور دسته جمعی در قالب مراسم مذهبی اجرا می شد؛ یعنی نمایش خلع شاه از سلطنت.

پی یر بلانشه: در قضیه «اراده جمعی» آنچه که مایه حیرت و شگفتی من شد ـ البته همین جا بگویم که من هم مسحور و مفتون ایران شده بودم و هم بعضاً تا حدودی عصبانی می شدم ـ این بود که مثلاً دانشجویان نزد من می آمدند و می گفتند: «ما همه مثل هم هستیم، ما همه یکی هستیم، همه طرفدار قرآنیم، همه مسلمان هستیم، هیچ اختلافی بین ما نیست. آیا مطمئن باشیم که می نویسید: «ما همه مثل هم هستیم». ولی ما خیلی خوب می دانستیم که اختلافاتی وجود دارد، مثلاً به خوبی می دانستیم که روشنفکران، بخشی از اقشار بازاری و طبقات متوسط از این که خیلی جلو بروند، می ترسیدند. با این حال آنها هم آمدند. این چیزی است که نیاز به توضیح دارد.

فوکو: البته. در آنچه که در ایران رخ می دهد حقیقت چشمگیری وجود دارد. در ایران حکومتی تا بُن دندان مسلح سر کار بود که ارتش عظیمی در اختیار داشت، ارتشی که بیش از آنچه بتوان فکرش را کرد به رژیم وفادار بود و پلیسی که کارآیی چندانی نداشت، ولی خشونت و قساوت های آن اغلب فقدان کارآیی آن را جبران می کرد: وانگهی رژیم حاکم بر ایران، رژیمی بود مورد حمایت مستقیم ایالات متحده؛ خلاصه کلام اینکه رژیمی بود که از حمایت کل جهان برخوردار بود، از حمایت کشورهای بزرگ و کوچکی که دور و برش را گرفته بودند؛ به عبارت دیگر تمام برگ های برنده را در اختیار داشت، البته به علاوه درآمدهای عظیم نفتی برای دولت که هر طوری دلش می خواست آن را مصرف می کرد. لیکن با وجود تمام اینها، ملتی برای قیام به پاخاستند: البته این قیام و خیزش بر بستری از بحران ها و مشکلات اقتصادی نیز استوار بود؛ لیکن در آن زمان مشکلات اقتصادی در ایران آن قدر جدی نبود که بتواند ملتی را در گروه های صد هزار نفری، در گروه های میلیونی به خیابان ها بکشاند و سینه های عریان خود را سپر گلوله ها سازند. این پدیده ای است که باید راجع به آن صحبت کنیم.

پی یر بلانشه: در مقام مقایسه، حتی شاید مشکلات و بحران های اقتصادی ما به مراتب عظیم تر از مشکلات اقتصادی ایران در آن ایام باشد.

فوکو: شاید، اما گیریم که مشکلات اقتصادی خیلی هم جدی بوده باشند، با این حال باید این نکته را توضیح دهیم که چرا ملتی به پا خاستند و گفتند: ما بیش از این، چیزی نداریم. ایرانیان در این خیزش قبل از هر چیز به خودشان گفتند ـ و شاید همین خود روح این قیام است ـ که «قطعاً باید این رژیم را عوض کنیم و از شرّ این مرد خلاص شویم، باید این تشکیلات فاسد را در هم بریزیم، باید کل کشور را متحول سازیم، سازمان سیاسی، نظام اقتصادی و سیاست خارجی مملکت خود را باید دگرگون سازیم. ولی مهم تر از همه، نخست باید خودمان را متحول سازیم. نحوه زندگیمان، روابطمان با دیگران، با تمامی امور، با ابدیت، با خدا و با هر چیز دیگر باید کاملاً متحول شوند، تنها در صورتی که چنین تحول ژرفی در زندگی ما رخ دهد، یک انقلاب حقیقی و راستین خواهیم داشت». به اعتقاد من در اینجا است که اسلام نقش خود را ایفا نمود. شاید فلان یا بهمان تعهدات، فلان یا بهمان قواعد اسلامی است که این همگی شیفتگی و افسون ایجاد کرده است.

اما مهم تر از همه، مذهب در ارتباط با روش زندگی خاص آنان، برایشان همانند یک موعود و تضمین گر دست یافتن به چیزی بود که می توانست ذهنیت آنان را به گونه ای رادیکال متحول سازد. تشیع دقیقاً شکلی از اسلام است که با آموزه ها و محتوای باطنی خود بین صرف اطاعت از قوانین و زندگی عمیق معنوی، تمییز قائل می شود. وقتی می گویم آنان در تعالیم و آموزه های اسلام در پی ایجاد تحولی در ذهنیت خود بودند، این نظر با واقعیت وجود کاربست های سنتی اسلامی که در عین حال تعیین کننده هویت آنان بود، مغایرتی ندارد. آنان با این نحوة زندگی مطابق با دین اسلام به عنوان یک نیروی انقلابی، خواهان چیزی غیر از صرف اطاعت کورکورانه از قوانین هستند. آنان از طریق بازگشت به تجربه معنوی که معتقدند می توانند در اسلام تشیع آن را پیدا کنند، خواهان تجدید بنای کل هستی (حیات) خود هستند.

خیلی ها همواره به مارکس و عبارت معروفش «افیون توده ها» استناد می کنند، ولی هیچ گاه نشده که به جمله ای که درست بلافاصله پیش از این عبارت آورده و می گوید: «مذهب، روح دنیای فاقد روح است» کم ترین اشاره ای بکنند. پس با این توصیف اجازه بدهید صراحتاً بگویم که اسلام در سال 1978، هرگز افیون توده ها نبود، دقیقاً به این خاطر که روح جهان فاقد روح، به شمار می آمد.

کلربریر: مِن باب توضیح مطالبی که هم اکنون گفتید ـ این که «در ایران، تظاهرات واقعاً تظاهرات است» ـ فکر می کنم بهتر است از واژه «شاهد» [شهادت دادن]استفاده کنیم. در ایران مردم مدام از حسین (علیه السلام) حرف می زنند. باری، این حسین (علیه السلام) کیست؟ یک «تظاهر کننده»، یک شاهد ـ یک شهید ـ که با تحمل رنج و مصیبت علیه بدی ها به پا می خیزد و تظاهر می کند؛ کسی که مرگش شکوهمندتر و با عظمت تر از زندگی کسی است که بر او چیره شد. مردمی که با دست های خالی خود تظاهرات کردند نیز «شاهد» بودند. آنان به جنایات شاه و ساواک و قساوت های رژیمی شهادت دادند که می خواستند از شر شرارت هایی که این رژیم تجسم عینی آن به شمار می رفت، خلاصی یابند.

پی نوشت:

[1]. مطلب حاضر برگرفته از کتاب فلسفه تاریخ (روش شناسی و تاریخ نگاری)، ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری، انتشارات طرح نو، 1379.